9 And when he had opened the fifth seal, I saw under the altar the souls of them that were slain for the word of God, and for the testimony which they held:
10 And they cried with a loud voice, saying, How long, O Lord, holy and true, dost thou not judge and avenge our blood on them that dwell on the earth?
11 And white robes were given unto every one of them; and it was said unto them, that they should rest yet for a little season, until their fellowservants also and their brethren, that should be killed as they were, should be fulfilled.
1 در سال دوم سلطنت یهوآش، پسر یَهواَخاز، پادشاه اسرائیل بود که اَمَصیا، پسر یوآش پادشاه یهودا شد.
2او در سن بیست و پنج سالگی به سلطنت رسید و مدت بیست و نُه سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش یَهُوعدان و از مردم اورشلیم بود.
3اَمَصیا مانند پدر خود، یوآش با کارهای نیک خود رضامندی و خوشنودی خداوند را حاصل کرد، اما نه به اندازۀ جد خود، داود.
4معابد بالای تپه ها را بحال شان گذاشت و مردم هنوز هم در آن معابد قربانی می کردند و بخور می سوزاندند.
5بمجردیکه همه قدرت و اختیار مملکت را در دست گرفت تمام مأمورینی را که در قتل پدرش دست داشتند از بین برد.
6اما فرزندان قاتلان را، طبق احکام تورات نکشت. چونکه خداوند چنین فرموده بود: «والدین بخاطر فرزندان کشته نشوند و همچنین فرزندان بسبب گناه والدین بقتل نرسند، بلکه هر کسی باید به موجب گناه خودش جزا ببیند.»
7اَمَصیا یکبار ده هزار نفر از ادومیان را در وادی نمک بقتل رساند. سالع را تصرف کرد نام آنرا به یُقتَئیل تبدیل نمود که تا به امروز به همین نام یاد می شود.
8بعد اَمَصیا به یهوآش، پسر یَهواَخاز، نواسۀ ییهُو، پادشاه اسرائیل پیام فرستاده گفت: «بیا که باهم زورآزمائی کنیم.»
9یهوآش در جواب اَمَصیا گفت: «شترخار لبنان به سرو لبنان پیام فرستاده گفت: «دخترت را به پسرم بده.» اما در همان اثنا یک حیوان وحشی لبنان که از آنجا می گذشت شترخار را پایمال کرد.
10همین افتخاری که ادومیان را شکست دادی برایت بس است و حالا در خانه ات به آرامی زندگی کن. چرا برای خود مشکلات خلق می کنی و مردم یهودا را هم با خود در بلا گرفتار می سازی؟»
11اما اَمَصیا به سخنان او گوش نداد. بنابران یهوآش، پادشاه اسرائیل بجنگ او رفت. هر دو پادشاه در مقابل هم در بیت شمس که متعلق به یهودا بود صف آراستند.
12یهودا شکست خورد و همۀ شان به خانه های خود فرار کردند.
13یهوآش اَمَصیا را دستگیر کرد و بعد با سپاه خود به اورشلیم رفت. دیوار اورشلیم را از «دروازۀ افرایم» تا «دروازۀ زاویه» که دوصد متر طول داشت ویران کرد.
14تمام نقره، طلا و ظروفی را که در عبادتگاه خداوند و خزانۀ قصر شاهی بود گرفت و با یک عده اسیران به سامره برگشت.
15بقیۀ کارروائی های یهوآش، قدرت و شیوه ایکه در جنگ با اَمَصیا، پادشاه یهودا به کار برد همه در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبت است.
16وقتی یهوآش فوت کرد او را با اجدادش در مقبرۀ پادشاهان اسرائیل در سامره بخاک سپردند و یَرُبعام جانشین او شد.
17بعد از وفات یهوآش، پادشاه اسرائیل، اَمَصیا مدت پانزده سال زندگی کرد.
18بقیه وقایع دوران سلطنت اَمَصیا در کتاب تاریخ پادشاهان یهودا نوشته شده اند.
19پسانتر در اورشلیم توطئه ای برضد او چیدند و او به لاکیش فرار کرد، اما دشمنانش به تعقیبش رفته در آنجا او را بقتل رساندند.
20مردم یهودا جنازۀ او را بر اسپ حمل کرده به اورشلیم بردند و با پدرانش در شهر داود بخاک سپردند.
21بعد از او تاج شاهی را بر سر پسر شانزده ساله اش، عَزَریا گذاشتند.
22عَزَریا پس از وفات پدر خود، اِیلَت را دوباره آباد کرد و به یهودا مسترد نمود.
23در سال پانزدهم سلطنت اَمَصیا، پادشاه یهودا، یَرُبعام، پسر یوآش در سامره پادشاه اسرائیل شد و مدت چهل و یک سال سلطنت کرد.
24با کارهای زشت خود خداوند را ناراضی ساخت. از راه و روش خطای یَرُبعام، پسر نباط که مردم اسرائیل را براه گناه بُرد، پیروی کرد و از آن دست نکشید.
25سرحد اسرائیل را از دهانۀ حَمات تا بحیرۀ عربه دوباره به دست آورد. این کار او نتیجۀ پیشگوئی خداوند، خدای اسرائیل بود که به یونس نبی، پسر اَمِتای، از اهالی جَت حافر، فرموده بود.
26زیرا خداوند دید که مصیبت و رنج مردم اسرائیل از حد گذشته است و همگی ـ غلام و آزاد ـ رنج می کشیدند و غمخوار و مددگاری نداشتند.
27برعلاوه خداوند وعده فرموده بود که نام اسرائیل را از صفحۀ روزگار محو نمی کند، بنابران آن ها را بوسیلۀ یَرُبعام دوم، پسر یوآش نجات داد.
28بقیه وقایع دوران سلطنت یَرُبعام، کارها، قدرت، جنگها و اینکه چطور دمشق و حمات را که متعلق به یهودا بودند دوباره به دست آورد، همه در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبت اند.
29وقتی یَرُبعام فوت کرد با اجداد خود پیوست و بعد از او پسرش، زِکَریا پادشاه شد.