9 And when he had opened the fifth seal, I saw under the altar the souls of them that were slain for the word of God, and for the testimony which they held:
10 And they cried with a loud voice, saying, How long, O Lord, holy and true, dost thou not judge and avenge our blood on them that dwell on the earth?
11 And white robes were given unto every one of them; and it was said unto them, that they should rest yet for a little season, until their fellowservants also and their brethren, that should be killed as they were, should be fulfilled.
1 در این وقت عساکر اسرائیل برای جنگ با فلسطینی ها آماده شدند. آن ها در اَبَن عَزَر و فلسطینی ها در اَفِیق موضع گرفتند.
2فلسطینی ها برای مقابله با اسرائیل صف آراستند و جنگ شروع شد. در نتیجه، اسرائیل با از دست دادن چهار هزار نفر در میدان جنگ بوسیلۀ فلسطینی ها شکست خورد.
3بعد از جنگ وقتی اردوی اسرائیل به قرارگاه خود برگشت، ریش سفیدان قوم گفتند: «چرا خداوند خواست که ما از دست فلسطینی ها شکست بخوریم؟ بیائید که صندوق پیمان خداوند را از شیلوه بیاوریم تا خداوند در بین ما باشد و ما را از خطر دشمنان نگهدارد.»
4پس چند نفر را به شیلوه فرستادند و صندوق پیمان خداوند قادر مطلق را که در بین دو مجسمۀ کروبین (فرشته های مقرب) قرار داشت آوردند. حُفنی و فینِحاس، دو پسر عیلی، صندوق پیمان خداوند را همراهی می کردند.
5وقتیکه مردم اسرائیل صندوق پیمان خداوند را دیدند، از خوشی چنان فریاد زدند که زمین بلرزه آمد.
6چون فلسطینی ها آواز فریاد آن ها را شنیدند، گفتند: «این صدای فریاد که از اردوی عبرانیان می آید برای چیست؟» وقتی دانستند که آن ها صندوق پیمان خداوند را در اردوگاه خود آورده اند،
7بسیار ترسیدند و گفتند: «وای بر ما، زیرا خدائی در اردوگاه آمده است.
8وای به حال ما، چه کسی می تواند ما را از دست خدایان نجات بدهد؟ اینها همان خدایانی هستند که مردم مصر را در بیابان با بلاهای مختلفی از بین بردند.
9ای فلسطینی ها، شجاع و با جرأت باشید، مبادا مثلیکه عبرانیان غلام ما بودند، ما غلام آن ها شویم. شجاعت نشان بدهید و مردانه وار بجنگید.»
10به این ترتیب، فلسطینی ها به جنگ رفتند و اسرائیل را شکست دادند. عساکر اسرائیل همه فرار کرده به خانه های خود برگشتند. در این جنگ سی هزار عسکر اسرائیلی کشته شدند.
11صندوق پیمان خدا به دست فلسطینی ها افتاد و دو پسر عیلی، حُفنی و فینِحاس هم کشته شدند.
12مردی از قبیلۀ بنیامین از صف لشکر گریخت و با جامۀ دریده و خاک بر سر، همان روز به شیلوه رفت.
13وقتی به آنجا رسید، عیلی را دید که در کنار سرک بر چوکی خود نشسته منتظر شنیدن اخبار جنگ می باشد، زیرا دلش بخاطر صندوق پیمان خداوند آرام نداشت. به مجردیکه آن مرد داخل شهر شد و خبر جنگ را به مردم داد، تمام مردم شهر فریاد برآوردند.
14چون صدای فریاد بگوش عیلی رسید پرسید: «اینهمه غوغا بخاطر چیست؟» آن مرد دویده آمد تا واقعه را برای عیلی بیان کند.
15در آن وقت عیلی نودوهشت ساله و چشمانش نابینا شده بودند.
16آن مرد به عیلی گفت: «من امروز از میدان جنگ گریخته به اینجا آمدم.» عیلی پرسید: «فرزندم، وضع جنگ چطور بود؟»
17قاصد جواب داد: «عساکر اسرائیل از دست فلسطینی ها شکست خوردند و فرار کردند. مردم زیادی کشته شدند و در بین کشته شدگان دو پسرت، حُفنی و فینِحاس هم بودند. علاوه برآن، صندوق پیمان خدا هم به دست دشمن افتاد.»
18بمجردیکه عیلی از صندوق پیمان خداوند خبر شد، از چوکی به پشت افتاد و گردنش شکست و جان داد، چونکه بسیار پیر و سنگین بود. عیلی مدت چهل سال بر قوم اسرائیل داوری کرد.
19عروس او، زن فینِحاس که حامله و زمان وضع حمل او نزدیک شده بود، وقتی شنید که صندوق پیمان خداوند به دست فلسطینی ها افتاده و خسر و شوهرش هم مرده اند، درد زایمان برایش پیش آمد. دفعتاً خم شد و طفلی بدنیا آورد.
20او در حالیکه جان می داد، زنان پرستار او گفتند: «غم نخور، زیرا صاحب پسری شده ای.» اما او جوابی نداد و به حرف شان اعتنائی نکرد.
21طفل را «اِیخابود» نامید، یعنی عزت و آبروی اسرائیل برباد شد. زیرا صندوق پیمان خداوند و همچنین خسر و شوهرش از دست رفتند.
22پس گفت: «عزت و آبروی اسرائیل برباد رفت، زیرا که صندوق پیمان خداوند به دست دشمن افتاد.»