9 And when he had opened the fifth seal, I saw under the altar the souls of them that were slain for the word of God, and for the testimony which they held:
10 And they cried with a loud voice, saying, How long, O Lord, holy and true, dost thou not judge and avenge our blood on them that dwell on the earth?
11 And white robes were given unto every one of them; and it was said unto them, that they should rest yet for a little season, until their fellowservants also and their brethren, that should be killed as they were, should be fulfilled.
1 در سال سی و ششم سلطنت آسا، بعشا پادشاه اسرائیل به یَهُودا اعلان جنگ داد و در عین حال، شهر مستحکم رامه را آباد کرد تا کسی نتواند از خارج و داخل در قلمرو آسا، پادشاه یَهُودا رفت و آمد کند.
2پس آسا تمام نقره و طلائی را که در خزانه های عبادتگاه و قصر شاهی بود برای بِنهَدَد، پادشاه سوریه که در دمشق حکومت می کرد، همراه با این پیام فرستاد:
3«می خواهم پیمانی را که پدر تو و پدر من با هم بسته بودند تازه کنیم. اینک این تحفۀ نقره و طلا را برایت می فرستم و پیمانی را که با بعشا، پادشاه اسرائیل بسته ای فسخ کن تا او سپاه خود را از اینجا خارج کند.»
4بِنهَدَد قبول کرد و قوای خود را برای حمله به شهرهای اسرائیل فرستاد. شهرهای عیون، دان و آبل مایَم را با شهرهای ذخیرۀ نفتالی تصرف کرد.
5بمجردیکه بعشا از ماجرا خبر شد، از بنای شهر رامه دست کشید و کار آبادی آن را ناتمام گذاشت.
6آسا پادشاه مردم یَهُودا را جمع کرد و آن ها سنگها و چوبهائی را که بعشا در رامه به کار برده بود، برداشتند و بردند و با آن ها شهرهای جِبَع و مِصفه را مستحکم ساختند.
7در همین وقت حَنانی نبی پیش آسا، پادشاه یَهُودا رفت و به او گفت: «بخاطریکه تو از پادشاه سوریه کمک خواستی و به خداوند اعتماد نکردی، بنابران، سپاه سوریه را از دست دادی.
8آیا بخاطر نداری که بر سر مردم حبشه، لیبیا و سپاه آن ها چه آمد؟ آن وقت چون بر خداوند توکل کردی، آن ها را با همۀ عراده جات جنگی و سواران شان به دست تو شکست داد.
9هیچ چیزی در جهان از خداوند پنهان نمی ماند. او همه چیز را می بیند و به کسانی که با دل و جان به او ایمان دارند، قدرت و نیرو می بخشد. ولی تو کار احمقانه ای کردی، بنابران، از این ببعد، گرفتار جنگها خواهی بود.»
10آسا از این حرف حَنانی قهر شد و او را در زندان انداخت و از آن روز ببعد، آسا شروع به آزار مردم کرد.
11وقایع دوران سلطنت آسا از اول تا آخر در کتاب تاریخ پادشاهان یَهُودا و اسرائیل ثبت اند.
12در سال سی و نهم سلطنتش به مرض پادردی مبتلا شد و مرضش روزبروز وخیمتر می گردید. او باوجودیکه به آنچنان مرض سخت گرفتار بود، بازهم از خداوند مدد نخواست و دست کمک به سوی طبیبان دراز کرد.
13سر انجام در سال چهل و یکم سلطنت خود فوت کرد و با پدران خود پیوست
14و او را در تابوتی که پُر از عطریات و انواع خوشبوئی بود، گذاشته در شهر داود، در مقبره ای که خودش برای خود ساخته بود، دفن کردند و آتش بزرگی به افتخار او افروختند.