7 Many waters cannot quench love, neither can the floods drown it: if a man would give all the substance of his house for love, it would utterly be contemned.
1وقتی بِلعام دید که خداوند از برکت دادن به اسرائیل خوشنود شده است، مثل دفعات پیش به فال و افسون متوصل نشد، بلکه رو بطرف بیابان کرد
2و قوم اسرائیل را دید که قبیله قبیله در آنجا خیمه زده اند. آنگاه روح خدا بر او نازل شد
3و این کلام بر زبانش جاری شد: «وحی بِلعام پسر بِعور، وحی آن مردی که چشمانش باز شد؛
4وحی کسی که سخنان خدا را شنید، و رؤیائی را دید که خدای قادر مطلق نشان داد؛ رو به خاک افتاد و چشمانش باز شد.
5ای بنی اسرائیل، خیمه های تان چقدر زیبا هستند! مساکن شما چقدر قشنگ اند. مانند باغهای کنار دریا،
6همچون درختان عود که خداوند به دست خود غرس کرده باشد، و چون درختان سرو کنار جویهای آب، در برابر چشمان من قرار دارند.
7دلوهای شان از آب لبریز می گردند. بذرهای شان با آب فراوان آبیاری می شوند. پادشاه آن ها بزرگتر از اَجاج می باشد و سلطنت شان مترقی می شود.
8خدا آن ها را از مصر بیرون آورد. آن ها قدرتی مانند گاو وحشی دارند، و دشمنان خود را می بلعند. استخوان های شان را می شکنند و خُرد می کنند. با تیرهای خود آن ها را به زمین می دوزند.
9مانند شیر می خوابند و کسی جرأت آن را ندارد که آن ها را بیدار کند. کسی که ترا برکت بدهد، برکت ببیند و لعنت باد بر کسی که ترا لعنت کند.»
10آتش خشم بالاق بر بِلعام افروخته شد و در حالیکه دستهای خود را بهم می زد به بِلعام گفت: «من ترا فراخواندم که دشمن مرا نفرین کنی، اما تو برعکس، سه بار آن ها را برکت دادی.
11از اینجا زود برو و به خانه ات برگرد. من گفتم که به تو پاداش خوبی بدهم، اما خدا ترا از آن محروم ساخت.»
12بِلعام گفت: «من به قاصدانت گفتم
13که اگر تو قصر خود را پُر از طلا و نقره کنی و به من بدهی، من نمی توانم از فرمان خداوند سرکشی نمایم و یا به دل خود کاری کنم. من هر چه را که خداوند بفرماید می گویم.
14حالا پیش قوم خود می روم، اما باید بدانی که در آینده قوم اسرائیل چه بلائی بر سر مردم تو می آورند.»
15آنگاه بِلعام چنین پیشگوئی کرد: «این است وحی بِلعام پسر بِعور، وحی مردی که چشمانش باز شد، وحی آن کسی که سخنان خدا را شنید
16و خدای متعال به او حکمت آموخت و رؤیائی را دید که خدای قادر مطلق به او نشان داد. او رو به خاک افتاد و چشمانش باز شد.
17او را خواهم دید، اما نه حالا، او را تماشا خواهم کرد، ولی نه از نزدیک. پادشاهی همچون ستارۀ درخشانی در اسرائیل ظهور می کند. او سرکردگان موآب را شکست می دهد. مردم آشوبگر را سرکوب می کند،
18و دشمنان خود را در ادوم شکست می دهد، مُلک و دارائی شان را تصرف می کند،
19اسرائیل به فتوحات خود ادامه می دهد، دشمنان را پایمال می سازد و یکنفر را هم زنده نمی گذارد.»
20بعد بِلعام رو بطرف عمالیقیان نموده و این چنین پیشگوئی کرد: «عمالیقیان مقتدرترین همه اقوام بودند، اما سرانجام همه هلاک می شوند.»
21سپس به قَینی ها نظر انداخت و این چنین پیشگوئی کرد: «جای سکونت شما مستحکم است و آشیانۀ تان بر صخره ای قرار دارد.
22اما ای قَینی ها از بین می روید و لشکر نیرومند آشوریان شما را به اسارت می برد.»
23بِلعام با این سخنان به پیشگوئی خود پایان بخشید: «افسوس که وقتی خدا این کار را انجام بدهد، هیچ کسی زنده نخواهد بود.
24کشتی ها از سواحل قبرس می آیند آشور و عِبِر را سرکوب می سازند، اما خود آن ها هم نابود می شوند.»
25بعد بِلعام برخاست و به وطن خود برگشت و بالاق هم براه خود رفت.