9 And when he had opened the fifth seal, I saw under the altar the souls of them that were slain for the word of God, and for the testimony which they held:
10 And they cried with a loud voice, saying, How long, O Lord, holy and true, dost thou not judge and avenge our blood on them that dwell on the earth?
11 And white robes were given unto every one of them; and it was said unto them, that they should rest yet for a little season, until their fellowservants also and their brethren, that should be killed as they were, should be fulfilled.
1 در روز پنجم ماه ششم سال ششم تبعید، در خانۀ خود با عده ای از بزرگان یهودا نشسته بودم که ناگهان خداوند متعال به من نیرو بخشید.
2نگاه کردم و شبحی به شکل انسان در برابر من ظاهر شد. بدن او از کمر پائین مثل شعله های آتش بود و از کمر بالا مانند یک شئی براقِ فلزی می درخشید.
3بعد چیزی به شکل یک دست دراز شد و از موی سرم گرفت. آنگاه روح خدا در رؤیا مرا بین زمین و آسمان بالا برد و به اورشلیم به دهن دروازۀ شمالی صحن داخلی عبادتگاه آورد و در جایگاه بتی که باعث خشم خداوند شده بود قرارم داد.
4در آنجا حضور با شکوه خداوند طوریکه در دشت دیده بودم، تجلی داشت.
5سپس خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، حالا به طرف شمال نگاه کن.» من به آن طرف نگاه کردم و آن بت را که باعث خشم خداوند شده بود، دیدم که در دهن دروازۀ شمالی قربانگاه قرار دارد.
6خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، می بینی که قوم اسرائیل به چه کارهائی دست می زنند؟ آن ها در آنجا به اعمال زشت و نفرت انگیز دست می زنند و باعث می شوند از خانۀ مقدسم دور شوم. اما اینها چیزی نیست، گناهان بدتر از اینها را می بینی.»
7بعد مرا به دهن دروازۀ حویلی عبادتگاه برد. در آنجا سوراخی را در دیوار دیدم.
8به من گفت: «ای انسان خاکی، دیوار را بِکن.» وقتی دیوار را کندم، دروازه ای پدید شد.
9گفت: «حالا داخل شو و ببین که آن ها به چه کارهای زشت و قبیح دست می زنند.»
10پس من داخل شدم و دیدم تصاویر هرگونه حیوانات از قبیل خزندگان و حیوانات نجس و زشت بر دیوارها نقش شده بودند و تمام بتهای قوم اسرائیل در آنجا وجود داشتند.
11هفتاد نفر از ریش سفیدان قوم اسرائیل با یازَنیا (پسر شافان) در برابر آن ها ایستاده بودند. در دست هر کدام آن ها یک منقل آتش بود که از آن دود خوشبوئی مثل ابر بر می خاست.
12خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، آیا می بینی که مو سفیدان قوم اسرائیل در آن اطاق تاریک پُر از بتها چه می کنند؟ آن ها می گویند: خداوند ما را نمی بیند؛ او سرزمین ما را ترک کرده است.»
13خداوند اضافه کرد: «بعداً گناهان بدتری از اینها را که این مردم مرتکب می شوند، می بینی.»
14سپس مرا به دهن دروازۀ شمالی عبادتگاه خداوند آورد. در آنجا زنها را دیدم که نشسته بودند و در مرگ خدای خود، تموز، گریه می کردند.
15به من گفت: «ای انسان خاکی، ببین! اما بدتر از اینها را می بینی.»
16از آنجا مرا به صحن داخلی عبادتگاه خداوند آورد. در دهن دروازۀ عبادتگاه خداوند، بین بَرَنده و قربانگاه، بیست و پنج مرد که پشت شان بطرف معبد و روی شان بسوی مشرق بود، ایستاده بودند و آفتاب را پرستش می کردند.
17خداوند به من فرمود: «ای انسان خاکی، می بینی؟ آیا لازم است که مردم یهودا مرتکب چنین کارهای زشت و قبیح شوند؟ آیا مجبور هستند که ظلم و ستم را در سراسر کشور پخش کنند و به آتش خشم من دامن بزنند؟ ببین که به چه بی شرمی به من اهانت می کنند.
18بنابران با خشم و غضب با آن ها رفتار می کنم و با نگاه محبت به آن ها نمی نگرم. بر آن ها رحم نشان نمی دهم و هرقدر برای کمک فریاد و زاری کنند، نمی شنوم.»