40 And this is the will of him that sent me, that every one which seeth the Son, and believeth on him, may have everlasting life: and I will raise him up at the last day.
1 بعد از پنج روز، کاهن اعظم، حنانیا، همراه چند نفر از بزرگان و یک وکیلی به نام تِرتُلُس به قیصریه رسیدند و شکایت خود را برضد پولُس به اطلاع والی رسانیدند.
2وقتی پولُس را خواستند تِرتُلُس شکایت خود را این طور شروع کرد: «عالیجناب، والی فِلیکس، با توجه به اینکه در ایام زمامداری شما و در سایه اقدامات ارزنده ای که برای بهبود وضع ملت ما بعمل آورده اید، از نعمت امنیت کامل برخوردار هستیم،
3وظیفۀ خود می دانیم پیوسته و در هر جا سپاسگزاری عمیق خود را تقدیم آن جناب بنمائیم.
4و اما، برای اینکه زیاد وقت شما را نگیریم، تقاضا دارم با آن لطف همیشگی خود تان به عرایض مختصر ما توجه فرمائید،
5به ما ثابت شده است که این شخص یک آشوبگر فاسدی است که در سرتاسر عالم میان همۀ یهودیان اختلاف انداخته و همچنین از سرکردگان فرقۀ ناصری است
6و حتی کوشش می کرد خانه پاک خدای ما را آلوده گرداند. اما ما او را دستگیر کردیم و می خواستیم مطابق شریعت خود محاکمه کنیم.
7ولی لیسیاس قوماندان آمد و با زور او را از دست ما گرفت.
8و به مدعیان او امر کرد به حضور شما بیایند. اگر خود شما از او تحقیقات نمائید، حقیقت ادعای ما برای تان روشن خواهد شد.»
9یهودیان تمام حرفهای تِرتُلُس را در این باره تأیید کردند.
10وقتی والی به پولُس اشاره کرد که سخن بگوید، او به این تهمت ها جواب داده گفت: «با اطلاع از اینکه شما سالیان درازی است که بر این ملت قضاوت می کنید؛ پس با اطمینان خاطر در حضور شما از خود دفاع می کنم.
11حقیقت امر بر شما معلوم خواهد شد. از روزی که من برای عبادت به اورشلیم رفته بودم بیش از دوازده روز نمی گذرد
12و هیچ کس مرا ندیده است که در عبادتگاه و یا در کنیسه ها و یا در داخل شهر با کسی مباحثه کنم و یا مردم را به گرد خود جمع نمایم.
13برای اثبات تهمت های که برضد من می آورند، هیچگونه مدرکی در دست ندارند.
14اما در حضور شما اعتراف می کنم که در پرستش خدای پدران خود، طریقه ای را که آنها بدعت (راه غلط) می خوانند پیروی می نمایم. من به هر چه در تورات و نوشته های پیغمبران آمده است، اعتقاد دارم.
15من همان امیدی را به خدا دارم که خود اینها دارند و آن این است که هم برای نیکان و هم برای بدان قیامتی در پیش است.
16بنابراین با چنین امیدی، نهایت کوشش خود را می کنم که در همۀ احوال در برابر خدا و انسان وجدان آسوده ای داشته باشم.
17من پس از سالیان دراز به اورشلیم رفتم تا اعاناتی برای ملت خود ببرم و قربانی بگذرانم.
18در عبادتگاه پس از انجام مراسم تطهیر مشغول این کار ها بودم، نه جمعیتی به دور من جمع شده بود و نه اغتشاشی در کار بود
19که چند تن از یهودیان ایالت آسیا مرا در آنجا دیدند و به نظر من ایشان هم باید در اینجا پیش شما حاضر شوند تا اگر از من شکایتی دارند خود شان آنرا اظهار نمایند،
20یا اینها بگویند، که وقتی در حضور شورا ایستاده بودم چه خطایی از من سر زده
21جز اینکه در میان آنها با صدای بلند گفتم: من بخاطر ایمان و امید به رستاخیز مردگان در اینجا محاکمه می شوم.»
22فِلیکس که خودش از این طریقه اطلاع کاملی داشت، محاکمه را به تعویق انداخت و گفت: «من فتوای خود را موکول به آمدن قوماندان لیسیاس می کنم.»
23و به یک صاحب منصب امر کرد، که پولُس را تحت نظر بگیرد و تا اندازه ای او را آزاد بگذارد و مانع آمد و رفت دوستان او که برای رفع احتیاجاتش می آمدند نشود.
24چند روز بعد فِلیکس با دروسِله، همسر خود که زنی یهودی بود، به آنجا آمد و دنبال پولُس فرستاد و به سخنان پولُس دربارۀ ایمان به مسیح عیسی گوش داد.
25اما وقتی دنبالۀ سخن به عدالت، پرهیزکاری و کیفر آینده کشیده شد، فِلیکس ترسان شد و اظهار داشت: «فعلاً کافی است، هرگاه فرصت مناسبی دست دهد، باز هم دنبال تو می فرستم.»
26در عین حال از پولُس توقع پول داشت و به همین دلیل غالباً او را می خواست و با او مباحثه می نمود.
27پس از دو سال پُرکیوس فِستوس جانشین فِلیکس گردید. فِلیکس چون می خواست رضایت یهودیان را جلب نماید، پولُس را همچنان در زندان نگهداشت.