40 And this is the will of him that sent me, that every one which seeth the Son, and believeth on him, may have everlasting life: and I will raise him up at the last day.
1 ما از آنها خداحافظی کرده آنجا را ترک نمودیم و از راه بحر مستقیماً به جزیرۀ کاس آمدیم و روز بعد به بندرگاه جزیرۀ رودُس وارد شدیم و از آنجا به پاترا رفتیم.
2درآنجا کشتی ای دیدیم که عازم فنیقیه بود، پس سوار آن شدیم و حرکت کردیم.
3همینکه قبرس از دور نمایان شد ما از طرف جنوب آن گذشتیم و به سفر خود به سوی سوریه ادامه دادیم و در بندر صور لنگر انداختیم، زیرا قرار بر این بود که بار کشتی را در آنجا خالی کنند.
4در آنجا ایمانداران را پیدا کردیم و هفت روز پیش آنها ماندیم. آن ها با الهام روح خدا به پولُس اصرار کردند، که به اورشلیم نرود.
5و چون وقت ما به پایان رسید بار دیگر راه سفر را در پیش گرفتیم و جمیع آنها با زنان و اطفال شان ما را تا خارج شهر بدرقه کردند. آنگاه در ساحل بحر زانو زدیم و دعا کردیم
6و با یکدیگر خداحافظی نمودیم. وقتی ما سوار کشتی شدیم آنها به خانه های خود بازگشتند.
7از صور به سفر بحری خود ادامه دادیم و به شهر پتولامائیس رسیدیم. در آنجا برادران را ملاقات نمودیم و روزی را با آنها به سر آوردیم.
8روز بعد آنجا را ترک کرده به قیصریه آمدیم و به خانه فیلیپُسِ مبشر که یکی از آن هفت نفری بود که در اورشلیم انتخاب شده بودند، رفتیم و پیش او ماندیم.
9فیلیپُس چهار دختر باکره داشت که همگی پیشگویی می کردند.
10پس از چند روز یک نفر نبی به نام آکابوس از یهودیه به آنجا رسید.
11او پیش ما آمد و کمربند پولُس را برداشت و دست و پای خود را با آن بست و گفت: «آنچه روح القدس می گوید: این است که یهودیان مقیم اورشلیم صاحب این کمربند را اینطور خواهند بست و او را به دست بیگانگان خواهند سپرد.»
12وقتی این را شنیدیم هم ما و هم اهالی آن شهر به پولُس التماس نمودیم که از رفتن به اورشلیم صرف نظر نماید.
13اما پولُس در جواب گفت: «این چه کاری است که شما می کنید؟ چرا با اشکهای خود دل مرا می شکنید؟ من نه فقط حاضرم زندانی شوم، بلکه حاضرم در اورشلیم به خاطر عیسی خداوند بمیرم.»
14چون سخنان ما در او اثری نکرد دست برداشتیم و گفتیم: «باشد! هرچه خداوند می خواهد همان بشود.»
15بعد از چند روز ما بار سفر را بستیم و عازم اورشلیم شدیم.
16چند نفر از شاگردان مقیم قیصریه هم ما را همراهی کردند و ما را به خانه مناسون که اهل قبرس و یکی از ایمانداران اولیه بود، بردند.
17وقتی به اورشلیم رسیدیم برادران با گرمی از ما استقبال کردند.
18روز بعد پولُس همرای ما بدیدن یعقوب رفت و تمام رهبران کلیسا آنجا حضور داشتند.
19پس از سلام و احوالپرسی، پولُس از کارهایی که خدا به وسیلۀ او در میان ملتهای غیر یهود انجام داده بود گزارش کاملی به آن ها داد.
20آنها وقتی این را شنیدند خدا را ستایش کردند و سپس به پولُس گفتند: «ای برادر، همان طور که می بینی هزاران نفر از یهودیان ایمان آورده اند و همۀ آن ها نسبت به شریعت تعصب بسیار دارند.
21برای آن ها گفته شده است که تو به یهودیانی که در کشورهای بیگانه سکونت دارند تعلیم می دهی که از شریعت موسی اطاعت ننموده فرزندان خود را سنت نکنند و دیگر رسوم خود را نگاه ندارند.
22چه کنیم؟ آنها حتماً از آمدن تو با خبر خواهند شد.
23پس هرچه به تو می گوئیم انجام بده. در اینجا چهار نفر هستند که نذری نموده اند.
24تو همراه آنها برو و با آن ها مراسم تطهیر را به جای بیاور و خرج ایشان را هم قبول کن تا آن ها بتوانند سرهای خود را بتراشند و به این ترتیب همه خواهند فهمید که در این شایعات هیچ حقیقتی وجود ندارد بلکه برعکس، تو هم مطابق شریعت زندگی می کنی.
25و اما در خصوص غیر یهودیانی که ایمان آوردند، ما قبلاً حکم خود را کتباً به اطلاع آن ها رسانیده ایم تا از خوردن غذاهائی که به بت ها تقدیم می گردد و خون و گوشتِ حیوان خفه شده و از زنا پرهیز کنند.»
26پس روز بعد پولُس آن چهار نفر را همراه خود برد و با آنها مراسم تطهیر را به جا آورد و بعد از آن داخل عبادتگاه در اورشلیم شد و تعداد روزهای دوره تطهیر را، که در آخر آن باید برای هر یک از آنها قربانی گذرانیده شود اعلام نمود.
27هنوز دوره هفت روزه تطهیر به پایان نرسیده بود، که بعضی از یهودیان مقیم ایالت آسیا پولُس را در عبادتگاه دیدند. آنها مردم را تحریک کردند و پولُس را گرفتند
28و فریاد زدند: «ای مردان اسرائیلی کمک کنید، این همان کسی است که در همه جا بر ضد قوم ما و شریعت موسی و این مکان تعلیم می دهد و از آن گذشته یونانیان را نیز به این عبادتگاه آورده و این مکان مقدس را نجس کرده است.»
29(آنها قبلاً تروفیمُس از اهالی اِفِسُس را همراه پولُس در شهر دیده بودند و گمان می کردند که پولُس او را به عبادتگاه آورده است.)
30تمام شهر به هم خورد، مردم هجوم آوردند و پولُس را گرفته از عبادتگاه بیرون کشیدند و فوراً درهای عبادتگاه بسته شد.
31وقتی مردم می خواستند او را بکشند، به قوماندان فرقۀ رومی خبر رسید که همۀ ساکنان اورشلیم شورش کرده اند.
32او فوراً با عساکر و صاحب منصبان خود به سوی جمعیت شتافت. وقتی یهودیان فرمانده و عساکر را دیدند از زدن پولُس دست برداشتند،
33دراین موقع قوماندان به پولُس نزدیک شد و او را دستگیر ساخت و امر کرد که او را با دو زنجیر ببندند. آنگاه پرسیدند: «این مرد کیست و چه خطائی کرده است؟»
34بعضی از آنها به صدای بلند یک چیز می گفتند و بعضی ها چیز دیگر و چون به علت جنجال بسیار نتوانست از حقیقت امر مطلع شود، فرمان داد که او را به قشله ببرند.
35وقتی به زینه های فرقه رسیدند، عساکر به سبب خشم جماعت مجبور شدند پولُس را روی شانه های خود ببرند،
36زیرا مردم به دنبال آنها افتاده و دائماً فریاد می زدند: «او را بکشید.»
37هنوز داخل قشله نشده بودند که پولُس رو به قوماندان کرد و پرسید: «اجازه می دهی چیزی بگویم؟» قوماندان جواب داد: «تو یونانی هم می دانی؟
38پس تو آن مصری ای نیستی که چندی پیش فتنه ای بر پا کرد و چهار هزار آدمکش را با خود به بیابان برد؟»
39پولُس گفت: «من یهودی هستم، اهل شهر ترسوسِ قیلیقیه و تبعۀ یک شهر بزرگ و مهم هستم. خواهش می کنم اجازه بده تا با مردم صحبت کنم.»
40وقتی قوماندان به او اجازه داد او بالای زینه ایستاد و با بلند کردن دست خود از جمعیت خواست خاموش باشند و همینکه کاملاً خاموش شدند به زبان عبرانی خطاب به آنها چنین گفت: