9 And when he had opened the fifth seal, I saw under the altar the souls of them that were slain for the word of God, and for the testimony which they held:
10 And they cried with a loud voice, saying, How long, O Lord, holy and true, dost thou not judge and avenge our blood on them that dwell on the earth?
11 And white robes were given unto every one of them; and it was said unto them, that they should rest yet for a little season, until their fellowservants also and their brethren, that should be killed as they were, should be fulfilled.
1 بعد قرار امر خداوند برگشتیم و از راهی که بطرف بحیرۀ احمر می رود، به بیابان رفتیم. سالهای زیادی در نواحی کوه سعیر سرگردان بودیم.
2آنگاه خداوند به من فرمود: «شما برای یک مدت کافی در این کوهستان سرگردان بوده اید. حالا بطرف شمال بروید
3آنگاه خداوند به من فرمود: «شما برای یک مدت کافی در این کوهستان سرگردان بوده اید. حالا بطرف شمال بروید
4و به مردم هدایت بدهید که از بین سرزمین خویشاوندان شان، یعنی ادومیان که اولادۀ عیسو هستند و در سعیر بود و باش دارند، عبور کنند. آن ها از شما می ترسند، پس بسیار احتیاط کنید
5و با آن ها نجنگید، زیرا من حتی یک وجب از زمین آنجا را به شما نمی دهم، چونکه تمام کوهستان سعیر را بعنوان مِلکیت به عیسو داده ام.
6در آنجا برای غذا و آبی که مصرف می کنید باید پول بپردازید.»
7خداوند، خدای تان در تمام مدت چهل سالیکه در این بیابان وسیع سرگردان بوده اید در هر قدم مراقب شما بوده از هر جهت به شما برکت داده است و به هیچ چیزی محتاج نبوده اید.
8پس ما از سرحد سعیر که خویشاوندان ما، یعنی اولادۀ عیسو در آن زندگی می کردند عبور نمودیم و بعد از جاده ای که بطرف اِیلَت و عَصیون جابَر می رود گذشته رو به شمال بطرف بیابان موآب حرکت کردیم.
9خداوند به من فرمود: «موجب آزار و اذیتِ موآبیان که اولادۀ لوط هستند، نشوید و با آن ها جنگ نکنید، زیرا من از زمین آن ها چیزی به شما نمی دهم، چونکه شهر عار را به آن ها بخشیده ام.»
10(ایمیان که قبیلۀ بسیار بزرگی بودند قبلاً در آنجا سکونت داشته و مثل غول پیکران عناقی قدِ بلند داشتند.
11ایمیان مانند عناقیان اصلاً رفائی بودند، اما موآبیان آن ها را ایمی می خواندند.
12حوریان هم قبلاً در سعیر زندگی می کردند، اما اولادۀ عیسو آن ها را بیرون رانده همه را از بین بردند و سرزمین شان را اشغال کردند، همانطوریکه اسرائیل سرزمین مردم کنعان را که خداوند به آن ها داده بود، تصرف نمودند.)
13بعد به امر خداوند از دریای زارَد عبور کردیم.
14از وقتی که قادِش بَرنیع را ترک کردیم و از وادی زارَد گذشتیم سی و هشت سال را در بر گرفت. همانطوریکه خداوند فرموده بود، در این مدت تمام مردان جنگی ما از بین رفتند.
15دست خداوند برضد آن ها دراز بود تا اینکه همه را هلاک ساخت.
16بعد از آنکه تمام مردان جنگی مردند،
17خداوند به من فرمود:
18«امروز باید از طریق عار از سرحد موآب عبور کنید.
19وقتی به سرحد عَمونی ها نزدیک شدید، به آن ها آزار نرسانید و از جنگ با آن ها خودداری کنید، زیرا من سرزمین آن ها را به شما نمی دهم، چونکه آنجا را به اولادۀ لوط بخشیده ام.»
20(در این سرزمین یک وقتی رفائیان زندگی می کردند. عَمونی ها اینها را زَمزمی می گفتند.
21این مردم یک گروه بسیار بزرگ بود و مانند عناقیان قدِ بلند داشتند. اما خداوند آن ها را از بین برد تا بجای شان عَمونی ها در آنجا سکونت کنند.
22خداوند به اولادۀ عیسو هم به همین ترتیب کمک کرد و حوریان را که پیش از آن ها در سعیر سکونت داشتند از بین بُرد و تا به امروز بجای آن ها در آن ناحیه زندگی می کنند.
23به همین قسم مردمی که از جزیرۀ کریت آمده بودند، قبیلۀ عِویان را که در نواحی غزه می زیستند از بین بردند و در آنجا خود شان بجای آن ها سکونت اختیار نمودند.)
24خداوند فرمود: «از وادی اَرنُون عبور کنید و با سیحون، پادشاهِ حِشبون بجنگید. من او را با کشورش به دست شما تسلیم می کنم.
25امروز وحشت را در دل مردم ایجاد می نمایم تا همه کس در همه جای دنیا از شما بترسند و وقتی نام شما را بشنوند، به وحشت بیفتند.»
26پس من از بیابان قِدیموت مردانی را پیش سیحون، پادشاهِ حِشبون فرستادم و با این پیام پیشنهاد صلح کردم:
27«اگر به ما اجازه بدهی که از سرزمین ات عبور کنیم، ما تنها از شاهراه به سفر خود ادامه می دهیم و از آن به چپ یا راست قدم نمی گذاریم.
28غذا و آب خود را از شما می خریم. چیزی که از شما می خواهیم اجازۀ عبور از خاک شما است و بس.
29اولادۀ عیسو که در سعیر سکونت دارند و همینطور موآبیان که در عار زندگی می کنند به ما اجازۀ عبور از سرزمین خود را دادند. ما می خواهیم که از طریق اُردن به سرزمینی که خداوند، خدای ما به ما داده است برویم.»
30اما سیحون، پادشاهِ حِشبون به ما اجازۀ عبور را نداد. خداوند، خدای شما او را بی رحم و سخت دل ساخت تا ما او را شکست بدهیم. چنانچه امروز واقع شده است.
31خداوند به من فرمود: «من سیحون و سرزمین او را در برابر شما عاجز ساخته ام. پس بروید و برای تصرف آن دست به کار شوید.»
32وقتی سیحون با لشکر خود برای جنگ به یاهز آمد،
33خداوند، خدای ما او را به دست ما تسلیم کرد و ما او را همراه با فرزندان و تمام مردم او کشتیم.
34بعد از آنکه شهرهای او را تصرف کردیم، همۀ مردان، زنان و اطفال شان را بکلی از بین بردیم و هیچ کسی را زنده نگذاشتیم.
35تنها گله های شان را بعنوان غنیمت برای خود نگهداشتیم و شهرهای شان را که به دست آورده بودیم، غارت کردیم.
36از عروعیر که در کنار وادی اَرنُون است تا جِلعاد، همه شهرها را بشمول شهری که در وسط وادی بود، تصرف کردیم و هیچ شهری نتوانست در مقابل ما مقاومت کند، زیرا خداوند، خدای ما همه چیز را به ما داده بود.
37اما به سرزمین عَمونی ها و ناحیۀ وادی یبوق و شهرهای کوهستانی که خداوند، خدای ما، ما را منع کرده بود، نزدیک نشدیم.