9 And when he had opened the fifth seal, I saw under the altar the souls of them that were slain for the word of God, and for the testimony which they held:
10 And they cried with a loud voice, saying, How long, O Lord, holy and true, dost thou not judge and avenge our blood on them that dwell on the earth?
11 And white robes were given unto every one of them; and it was said unto them, that they should rest yet for a little season, until their fellowservants also and their brethren, that should be killed as they were, should be fulfilled.
1 در سال دهم سلطنت صدقیا، پادشاه یهودا که همزمان با هجدهمین سال پادشاهی نبوکدنصر بود، خداوند به ارمیا سخن گفت.
2در آن وقتی که سپاه پادشاه بابل شهر اورشلیم را در محاصرۀ خود داشت، ارمیا در صحن محبس واقع در قصر شاهی، زندانی بود.
3صدقیا، پادشاه یهودا، ارمیا را بخاطری در زندان انداخته بود که همیشه می گفت که خداوند می فرماید: «من این شهر را به دست پادشاه بابل تسلیم می کنم و او آن را متصرف می شود.
4کلدانیان صدقیا پادشاه را دستگیر کرده او را بحضور پادشاه بابل می برند تا شخصاً با او روبرو شده محاکمه اش کند.
5صدقیا مدت درازی در زندان می ماند، تا اینکه من بر سر او رحم کنم. تو در برابر آن ها مقاومت می کنی، اما موفق نمی شوی.»
6ارمیا گفت که در این هنگام خداوند به من فرمود: «حَنَم ئیل، پسر کاکایت، شلوم، پیش تو می آید و می گوید که مزرعۀ او را در عناتوت بخری، زیرا چون تو از بستگان نزدیک او هستی حق داری که آن را بخری.»
7ارمیا گفت که در این هنگام خداوند به من فرمود: «حَنَم ئیل، پسر کاکایت، شلوم، پیش تو می آید و می گوید که مزرعۀ او را در عناتوت بخری، زیرا چون تو از بستگان نزدیک او هستی حق داری که آن را بخری.»
8پس همانطوری که خداوند فرموده بود، حَنَم ئیل در صحن زندان پیش من آمد و گفت: «مزرعۀ مرا که در عناتوت، در سرزمین بنیامین است بخر، زیرا تو بحیث نزدیکترین فرد خانواده ام حق خرید آن را داری.» آنوقت دانستم که آن پیام واقعاً از جانب خداوند بوده است.
9پس من آن مزرعه را که در عناتوت بود به قیمت هفده مثقال نقره از حَنَم ئیل خریدم.
10قبالۀ آن را در حضور شاهدان مُهر و امضاء کردم و نقره را هم وزن نموده به او پرداختم.
11بعد قبالۀ مُهر و لاک شده را که تمام شرایط خرید و فروش در آن ثبت بود، با یک نسخۀ باز آن گرفتم
12و در حضور پسر کاکایم، حَنَم ئیل و شاهدانی که آن را امضاء کرده بودند، همچنین یهودیانی که در آنجا حاضر بودند به باروک، پسر نیریا، نواسۀ مَحسِیا دادم.
13و در حضور همه به باروک گفتم که
14خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل می فرماید: «این قبالۀ مُهر شده را با نسخۀ باز آن بگیر و در یک کوزه بگذار تا مدت درازی محفوظ باشد.
15زیرا خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می فرماید که بار دیگر خانه، مزرعه و تاکستان در این سرزمین خرید و فروش می شود.»
16بعد از آنکه قباله را به باروک (پسر نیریا) دادم، بحضور خداوند دعا کردم و گفتم:
17«ای خداوند، خدای متعال، تو بودی که با قدرت عظیم و بازوی توانایت آسمان ها و زمین را بوجود آوردی. برای تو هیچ کاری مشکل نیست.
18از رحمت بی پایان خود هزاران نسل را برخوردار می سازی، اما در عین حال، فرزندان را بخاطر گناهان والدین شان به کیفر می رسانی. ای خدای بزرگ و توانا که نامت خداوند قادر مطلق است،
19نقشه های تو حکیمانه و کارهای تو بزرگ است. چشمان تو بر اعمال همۀ انسانها باز اند و هر کسی را از روی رفتار و کردارش پاداش می دهی.
20نشانه ها و معجزات در مصر نشان دادی و روز به روز نامت را در بین قوم اسرائیل و بین تمام بشر معروف و مشهور می سازی.
21با دست قدرت خود قوم برگزیده ات را از سرزمین مصر بیرون آوردی و نشانه ها و معجزات در آنجا اجراء کردی و دشمنان را به وحشت انداختی.
22سرزمینی را که در آن شیر و عسل جاریست و وعدۀ مِلکیتش را به اجداد شان داده بودی، به آن ها بخشیدی.
23اما وقتی پدران شان آمدند و آن را تصرف کردند، از کلام و احکام تو اطاعت ننمودند، بنابران، تو بر آن ها این بلاها را نازل کردی.
24می بینی که کلدانیان برای تصرف شهر به اطراف آن سنگر گرفته اند و مردم را جنگ و قحطی و مرض تهدید می کنند و جنگ آوران ما به دست دشمنان گرفتار شده اند. درست همان طوری که تو فرموده بودی، اتفاق افتاد و خودت هم می بینی.
25ولی ای خداوند، خدای من، تو به من فرمودی که آن مزرعه را در حضور شاهدان بخرم. و با این وضعی که شهر دارد و به دست کلدانیان افتاده است، باز هم از امر تو اطاعت کردم.»
26خداوند به ارمیا فرمود:
27«من خداوند، خدای تمام بشر هستم. آیا کاری است که اجرای آن برایم مشکل باشد؟»
28پس خداوند چنین می فرماید: «من این شهر را به دست کلدانیان و نبوکدنصر، پادشاه بابل، تسلیم می کنم و آن ها شهر را متصرف می شوند.
29عساکر کلدانیان به شهر داخل شده آن را آتش می زنند و خانه هائی را می سوزانند که بر بامهای آن ها برای بعل و خدایان دیگر قربانی و هدیه تقدیم می کردند و با آن اعمال خود آتش خشم مرا می افروختند.
30مردم اسرائیل و یهودا از جوانی دست به کارهای شرارت آمیز زده اند و همیشه با اعمال زشت خود مرا به خشم آورده اند.
31این شهر از روزی که آباد شد تا به امروز موجب خشم من گردیده است، بنابران، آن را از نظر خود دور می کنم.
32کارهای زشت مردم اسرائیل و یهودا، گناهان پادشاهان، رهبران، کاهنان و انبیای آن ها و اهالی اورشلیم مرا خشمگین ساخته است.
33آن ها مرا ترک کرده اند و با وجودیکه آن ها را همیشه تعلیم داده ام، به حرف من گوش نداده و اصلاح نشده اند.
34حتی در عبادتگاهی که به نام من یاد می شود، بت پرستی می کنند و آن را آلوده می سازند.
35برای بتِ بعل در وادی هِنوم قربانگاهها ساخته اند و بالای آن ها فرزندان خود را برای بتِ مولک قربانی می کنند. در حالی که من به آن ها امر نکرده ام و حتی از خاطرم نمی گذشت که مردم یهودا مرتکب چنین گناهی شوند.»
36بنابران، خداوند، خدای اسرائیل در مورد شهر اورشلیم می فرماید: «مردم می گویند که این شهر بخاطر جنگ و قحطی و بیماری به دست پادشاه بابل می افتد. اما بشنوید که من چه می گویم:
37من اهالی آن را از همه کشورهائی که آن ها را در اثر خشم خود به آنجا پراگنده ساختم، جمع می کنم و دوباره به اینجا می آورم تا در کمال آسودگی زندگی کنند.
38آن ها قوم برگزیدۀ من خواهند بود و من خدای شان.
39به آن ها یک دل و یک فکر می دهم تا بخاطر سعادت خود و نسلهای آیندۀ خود همیشه به من احترام داشته باشند.
40من با آن ها یک پیمان ابدی می بندم و احسان و کَرَم خود را هیچگاهی از آن ها دریغ نمی کنم. ترس خود را در دلهای شان جا می دهم تا دیگر مرا ترک نکنند.
41از احسان کردن به آن ها لذت می برم و آن ها را از روی وفا و از دل و جان در این سرزمین استوار و پایدار می سازم.»
42خداوند چنین می فرماید: «به همان طوری که مصیبت بزرگی را بر سر این قوم آوردم، قرار وعده ای که داده ام سعادت و کامرانی را هم نصیب شان می کنم.
43در این سرزمینی که می گویند متروک و خالی از انسان و حیوان است و به دست کلدانیان افتاده است،
44و همچنین در سرزمین بنیامین، اورشلیم، شهرهای یهودا، کوهستانها، دامنه های کوهها و صحرای جنوب، مزارع خرید و فروش می شوند، قباله ها در حضور شاهدان مُهر و امضاء می گردند، زیرا من این قوم را دوباره به مُلک و وطن شان باز می گردانم.» این گفتۀ خداوند است.